سرت گرم ، نمی پرسی تو هم دیوانه ای داری؟
نه آخر ای چراغ چشم من ، پروانه ای داری؟
نشد از یک نهانی دیدنی ، برداری از خاکم
چه بی پروا نگاه آشنا بیگانه ای داری
تو شمع بزم اغیاریّ و دل می سوزد از حسرت
نه آخر ای خرابت من ، تو هم پروانه ای داری؟
اگر در کشور جانها ، و گر در کعبه ی دلها
به هر جا هستی ای زیبا صنم ، بتخانه ای داری